-
نامه پانزدهم-تاتی تاتی
جمعه 20 تیرماه سال 1393 21:02
سلام دختر گلم دوشنبه عصر به اتفاق مهم افتاد دم غروب بود من تازه از سر کار اومده بودم سه تایی نشسته بودیم شما چهادست و پا رفتی سمت دیوار رو پاهات وایستادی اینکار رو چند وقته انجام میدی یه دفعه دستت رو ول کردی و سمت ما اومدی آره گلم به همین سادگی راه افتادی الان چند روزه بزرگترین تفریحت شده همین در تمام مدتی که داری راه...
-
نامه چهاردهم-حرکت
جمعه 19 اردیبهشتماه سال 1393 20:33
سلام دخترکم اخیرا هر روز یه حرکت جدید یاد میگیری هفته قبل جمعه صبح داشتیم صبحانه میخوردیم شما خواب تشریف داشتید وقتی بیدار شدی بدون هیچ مقدمه ای چهار دست و پا اومدی حسابی هیجان زده شده بودیم چون اصلا میلی به سینه خیز رفتن نداشتی،یکم تنبل بودی اون جمعه صبح رو هیچوقت فراموش نمیکنم از اونروز همه جا سرک میکشی همه چیز رو...
-
نامه سیزدهم-اولین عید
سهشنبه 12 فروردینماه سال 1393 12:21
سلام دخترم درسته یکم دیر شده ولی هنوز عید تموم نشده میگن تا آخر فروردین عید حساب میشه از روزی که با مامانت ازدواج کردیم موقع سال تحویل خونه خودمون بودیم و امسال هم همونجوری بود با این تفاوت که 3 نفر پای سفره هفت سین بودیم عید خیلی خوبه شاید بشه گفت تنها وقتیه که میشه بدون استرس و اضطراب کار استراحت کرد کل فامیل رو...
-
نامه دوازدهم-شروع دوباره
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 11:15
سلام دخترم دخترم اینکه آدم تو زندگیش روی حرفی که میزنه وایسته خیلی مهمه منم قرار بود اینجا از تو بنویسم از خودم و خودت و مامانت بنویسم از اینکه چه روزهایی رو با هم داشتیم ولی خب یه چند ماهی بدقولی کردم الان هرچی واسه این تاخیر بگم میشه عذر بدتر از گناه ولی سعی میکنم از امروز بیشتر بنویسم این 6 ماه و بودن تو خیلی خوب...
-
نامه یازدهم-پایان انتظار
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 00:50
سلام دخترکم عزیز دلم 9 ماه گذشت 9 ماه که پر بود از لحظات شیرین و پراسترس کافی بود دکتر یکم تو حرف زدنش مکث کنه اونوقت من و مامانی پر از دلشوره و نگرانی میشدیم هر وقت واسه آزمایش رفتیم و جوابش خوب بود انگار دنیا رو بهمون دادن نمیخوام زیاد حرف بزنم چون نه بلدم نه دوست دارم فقط میخوام بگم که فردا (یعنی امروز)همه چی تموم...
-
نامه دهم-شیرینی یا ترشی؟
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 13:31
سلام خانوم کوچولو دیروز باید مامان میرفت دکتر وقتی رسیدیم بیمارستان در کمال تعجب دیدیم یه نفر بیشتر جلوی ما نیست خوشحال شدیم آخه همیشه 1 تا 2 ساعت توی نوبت میموندیم (انگار سیستم نوبت دهیشون تغییر کرده بود) گفتیم زودتر کارمون تموم میشه و با مامانی یه گردشی هم میریم ولی مثل اینکه شما واسه ما خوابی دیده بودی صدای قلبت...
-
نامه نهم-بابایی
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 15:27
سلام دخترکم ما آدما خیلی علاقه به ثبت خاطراتمون داریم مخصوصا خاطرات شیرین در راستای همین ثبت با مامانی روانه عکاسی شدیم تا چند تا عکس خوشگل از این وضعیت بگیریم و بعدها بi خانوم خانوما نشون بدیم تا ببینی مامانی چقدری شده بوده خانوم_ عکاس هی ازمون میخواست ژست های مختلف بگیریم ما رو بابایی و مامانی صدا میکرد نمیدونی چقدر...
-
نامه هشتم-صدای زندگی
شنبه 4 خردادماه سال 1392 14:52
دخترکم هیچ وقت اولین باری که صدای قلبت رو شنیدم یادم نمیره اونموقع خیلی خیلی کوچیک بودی مامانت میگه تا حالا من رو اینجوری ندیده بوده مثل اینکه چشام از حدقه زده بوده بیرون چند روز پیش مامان رفته بود دکتر(پیش دوستش) اونم صدای قلبت رو براش ضبط کرده بود منم اونو ریختم رو گوشیم حالا دیگه کمتر به مامانی حسودیم میشه چون...
-
نامه هفتم-اتاق دخترم
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 15:59
سلام دخترم چند روزیه مشغول آماده کردن اتاقت هستیم بعد از کلی همفکری با مامانی به این نتیجه رسیدیم که اتاق خودمون رو بدیم به شما و خودمون بریم به اتاقی که قبلا واسه شما بود واسه این کار هم دلایلی داشتیم که به شما ارتباطی پیدا نمیکنه!!! دیروز هم خبر دادن که تخت و کمدتون آماده شده مامانی خونه نبود میخواستم تا مامانی بیاد...
-
نامه ششم-مامانی
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 17:48
سلام همسرم دخترم ایندفعه به مامانی سلام کردم چون این متن واسه اونه ما آدما روزا رو به عناوین مختلف نامگذاری میکنیم و به مناسبتش از یه سری اشخاص خاص قدردانی میکنیم یکی از مهمترین این مناسبت ها روز زن_ امروز همین مناسبته میگن انسانها قدر چیزی رو که دارن نمیدونن این اصلا خوب نیست مگه میشه قدر کسی رو که زندگی رو بهت...
-
نامه پنجم-اظهار وجود
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 10:10
سلام دخترم تا چند وقت پیش وقتی میرفتیم سونوگرافی من میتونستم ببینمت و حست کنم چند روزیه که راه جدیدی واسه اظهار وجودت پیدا مکردی لگد میزنی اونم چه لگدی انگار با مامانت دعوا داری نمیدونم شاید برای اعلام رضایت و شاید عدم رضایتت از انجام کاری اینکارو میکنی مثلا وقتی جات تنگ میشه فوری شاکی میشی و یه لگد جوندار میزنی اولا...
-
نامه چهارم-عید
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 18:57
دخترم وقتی این نوشته رو میخونی قطعا خوندن رو یاد گرفتی یعنی مدرسه رفتی پس حتما بهت یاد دادن که هر 365 روز میشه یک سال و وقتی این 365 روز تموم میشه ما جشن میگیریم و به استقبال نوروز و سال جدید میریم تو کشورهای مختلف این تغییر سال متفاوته به نظر من سال جدید ما بهترینه چون این تغییر سال همزمان هست با آغاز بهار طبیعت لباس...
-
نامه سوم-مامانت رو اذیت نکن
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 12:51
از بچگی همیشه شنیده بودم که بهشت زیرپای مادرانه ولی راستش رو بخوای دلیلش رو نمیدونستم یعنی بهش اعتقاد نداشتم میگفتم همونطوری که مادر واسه بچه زحمت میکشه پدر هم زحمت میکشه تازه شاید کادر پدر سخت تر هم باشه آخه از صبح تا شب باید با 100 نفر سر و کله بزنه . . ولی چند وقتیه یه این جمله ایمان آوردم الان مامان 4 ماهه که داره...
-
نامه دوم-دور همی
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 14:57
سلام دخترکم دنیا هر روز داره تغییر میکنه هر روز این تغییرات داره سریع تر میشه اگه زمانی اصحاب کهف(بعدا داستانشون رو برات میگم) بعد از 300 سال خواب یه عالمه نغییرات رو میدیدن ولی تو ایم دوره و زمونه توی چند ماه این تغییرات اتفاق میفته شاید وقتی داری یان نامه رو میخونی سرعت تغییرات به چند روز یا چند ساعت رسیده باشه اصل...
-
نامه اول-دخترکم
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 16:04
سلام دخترکم روزی که پست قبلی رو نوشتم نمیدونستم باید بهت بگم دخترم یا بگم پسرم دیروز روز فوق العاده ای بود دیروز رفتیم سونوگرافی واسه NT خیلی هیجان داشتیم برای اولین بار دیدمت اصلا قابل وصف نیست احساسم خیلی دکتر رو اذیت کردی صبح زود از خونه راه افتادیم هنوز یه ساعتی مونده بود تا آفتاب دربیاد آخه شنیده بودیم خیلی شلوغه...
-
به نام حق
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 14:52
سلام همیشه برام نوشتن سخت بوده درست ترش اینه که جدی نوشتن برام سخت بوده ولی یه انگیزه جدید باعث شده این وبلاگ رو درست کنم قراره تا چند ماه دیگه خانواده مون 3 نفره بشه میخوام اینجا از حس و حال این روزام(شاید بهتره بگم این روزامون)بنویسم میخوام اینجا بنویسم تا یادم نره بنویسم تا بعد کوچولومون بیاد بخونه و بفهمه چقدر...